. شیشه های خانه ها را دستور دادند دوجداره باشد ، دیگر وقتی باران می بارد صدایش شنیده نمی شود …
یاد اشکهای بی صدای خودم افتادم !
دلم دیگر به زندگی گرم نیست
مادر میگوید : باید کمی به خودت برسی !
اما چگونه ؟ وقتی از هر طرف میروم به تو میرسم ؟!
لغت نامه هاى دنیا را باید آتش زد !
جلوى واژه ى نبودن نوشته اند : “عدم حضور شخصى یا چیزى” ؛ همین !
چقدر نبودن تو را ساده فرض مى کنند ؟!
در جلسه ی امتحان عشق...
من ماندم و یک برگ سفید...
و یک دنیا حرف ناگفتنی...
و یک بغل تنهایی و دلتنگی
...
درددل من در این کاغذ کوچک جا نمی شود...
در این سکوت بغض الود...
قطره ای کوچک هوس سرسره بازی می کند...
و برگه ی سفیدم...
عاشقانه قطره را در اغوش می گیرد...
عشق تو نوشتنی نیست...!!!
در برگه ام کنار ان قطره...
یک قلب کوچک میکشم......
وقت تمــام است!!!
برگه ها بالا!!!!
در جستجوی تو چشمانم از نفس افتاد ، در کجای جغرافیای دلت ایستاده ام که خانه ام ابری است
همیشه دلتنگ توام
لـــعـنـت بـــه پـــیـــام هـــا...دلـــــــم برای صــدایــت تــنـــگ شـــده...دلـم واســه شـنـیـدن حـتـی یـه لـحـظـه ی صـدات تـنـگ شـده ....بـی انــصــاف بـه خـدا تـنـگ شـده ...خـیـلی..!!!
دیگر یاد گرفته ام
چگونه خودم را هزار دفعه
از اول بشمارم و
همیشه یک نفر کم بیاورم
تا وقتی به خیابان می روم
ول نکنم دست های کودکیم را
تا هر چقدر که دلم می خواهد
گم شوم...
دلــــــم که گـرفته باشــد با صـــدای دستــــفـــروش دوره گـــرد هـــم گریه میــــکنم ، چه برســـد به مــــــــرور خاطــــــرات با هـــم بودنمــــــان....
دوستای گلم استقلالیای عزیز قهرمانی شیرین استقلال رو بهتون تبریک میگم...
خون همیشه قرمـز است البته در رگــهای آبـــــــــی * آبیته*
خسته ام...
از صبوری خسته ام...
از فریادهایی كه در گلویم خفه ماند...
از اشك هایی كه قاه قاه خنده شد...
و از حرف هایی كه زنده به گور گشت در گورستان دلم
آسان نیست در پس خنده های مصنوعی گریه های دلت را ،
در بی پناهیت در پشت هزاران دروغ پنهان کنی . . .
این روزها معنی را از زندگی حذف کرده ام ...
برایم فرق نمی کند روزهایم را چگونه قربانی کنم....!
با وجود این علامت تفریق بین من وتو من احمقانه خودمان را جمع میبندم واین همه فاصله را مجهول میکنم وخودم را کنارت معلوم جا میزنم... مهم هم نیست جواب معادله چه خواهد شد مهم تنها برای من این است که من وتو این سوی مساوی باهم هسـتیم .....
بی صدا به تیک تیک ساعت گوش میدهم وثانیه ثانیه فشاربغض بروی سرم سنگینی میکند .....
لحظه های خالی از تو را کنار میزنم به پرده خیالت میرسم به قاب عکسهای خاک گرفته ی روزگار به بازی های تلخ زندگی ....
سالهاست زندگیم را در گذشته ها گجا گذاشته ام هربارخواستم از یادت عبور کنم قلبم به مغزم دستـور داد بمـان نرو....در گذشته های پرازشادی که بارانی شد ازاینجابه آینده ی غبار گرفته مینگرم ترسم از گم شدن نیست پـایی برای آمدن ندارم....
من دنیایم رادر یک کاغذوقلم محدود کردم......
92/2/21"نوشته های خط خطی "
در امتداد نگاه تو...
لحظه های انتظار شکسته می شود...
و بغض تنهایی من...
مغلوب وجود تو می شود...
و باز هم سه نقطه های بی پایان من..
ϰ-†нêmê§ |